۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه
دکه ی محسن - 2
کر کنید توی کارگاه یه بنده خدایی که همه باش خیلی رو در بایستی دارن با افتابه از توالت میاد بیرون :

- امید جان ، این آفتابه رو با اجازت من می برم ....

- ببر آقا ، ببر ، نوش ِ جونت !!!!


ب.ج.م : یعنیــا ... این سوتی ـی که رفیق ِ ما داد ، کمر فیل ُ می شکونه !

ب.ج.م : مرد حسابی مگه یارو رفته تو توالت اَن خوری که میگی نوش ِ جونت ؟‌ :|

۱۳۸۸ دی ۵, شنبه
بی وفا - قسمت دوم - با شرکت ریچارد کفتر گـِر ِ !

یادمه داداشم از اون بچگیا عاشق کفتر و کفتر بازی بود .... کلا اصلا این بشر دنبال ِ انش بود :دی یه زمانی توی یه خونه ی دو طبقه زندگی می کردیم یادمه اونجا برا خودش یه گنجه ی کفتر خفن داشت و حول و حوش 100 – 110 تا کفتر یا شایدم بیشتر توی اون گنجه داشت اما بعدش که اومدیم تو اپارتمان و کم کم بزرگ سال تر شد دیگه این کارا از کلش افتاد اما همچنان بازم همیشه میگه که کفتر برا من خوش شانسی میاره برا همین بیشتر اوقات یه جفت کفتر توی کارگاهش نیگه میداره .... همیشه هم تا اون کفترا جوجه هاشون بزرگ میشن ردشون میکنه و یه جفت دیگه میگیره از رفیقاش ! کلا نمیزاره از یه جفت بیشتر شه ! حالا بگذریم .... اقا این کفترایی که الان داداش ما داره تو مغازش تازه جوجه هاشون در اومده ... حدود دو سه روزی میشه ، حالا حساب کنین امروز صب پا شدم رفتم تو کارگاه میبینم کفتر نره اومده رو کارتونای سیم داره خودش ُ جر میده که : آی تو روحت زنیکه ... الان که بچه هات تازه به دنیا اومدن گذاشتی کدوم گوری رفتی ؟ حالا بگرد و دنبال ماده هه بگرد که کدوم گوری رفته .. لای سولاخ سنبه ها نیافتاده گیر کرده باشه ... نه مثه که اونجاها نیست ... نکنه شب پنجره باز بوده در رفته ؟ نه بابا .. مگه میشه جفتش و بچه هاش اینجا باشن و اون بزاره بره ؟ ای بابا .... زن جماعت همینه ازشون بخار در نمیاد .. بدبخت کفتر نره رو گذاشته اینجا رفته مثه که !

حالا این کفتر ِ نر ِ قصه ی ما بنده خدا ... خوار و مادرش به هم پیوند خوردن امروز ! اقا مگه می تونست از رو جوجه هاش تکون بخوره ؟ فرض کنین ظرف غذاش هم یه 50 سانت اونور تر بود میومد یه نوک میزد به گندما بعد سریع می پرید رو جوجه ها سردشون نشه .... یه ده دیقه اونجا می موند ... بعد دوباره می پرید یه نوک دیگه میزد بر میگشت سر جاش ... خلاصه خیلی دیدن تلاش و عشق پدری این کفتر برام لذت داشت اینا :دی خاک بر سر ِ اون ننه ی بی مسئولیت ِ جوجه هاشون :-"

حالا حرف صحافی و خانوم و اینا شد ... امروز یه اتفاق دیگه ام افتاد .. اقا این رفیق داداش ِ ما برداشته با یه اوسکل ِ دیگه یه صحافی زده (فکر میکنه تو این کار ریدن ! ) از اونجایی که این بشر تازه کاره و سر از کــون ِ خر در نمیاره ، امروز ظهر برادر گرامی بنده به سمت مکان اختفای این دو کلاغ ِ لاش گوشت فرستاد تا بریم اونجا و براشون یه سری کارا رو انجام بدیم و یه سری کار فنی ( تعویض قالب پانچ و اندازه سنبه ها و تنظیم گونیا و دیگر چیز شر ها ! ) ، قبل از اینکه من اونجا برم داداشم خیلی حرص اینا رو میخورد هی میگفت نشستن اونجا .. ما هم اعتبارمون رو گذاشتیم وسط براشون مشتری جور کردیم .. حالا مگه کار می کنن ؟ ما گفتیم حالا اولشه بزار بیافتن رو روال کارم میکنن ! خلاصه سوار اوتوبوس شدیم و هـِلِـک و هــِلــِک به سمت کیانشهر روانه شدیم ... رفتیم تو مغازه دیدیم بابا این داداش ِ بدبختمون راست میگه .. یارو لنگ و انداخته رو لنگ زیر کولر نشسته داره کونشو باد ِ خنک میده ! انگار نه انگار 100 بند کاغذ جلو دستشه که باس ببره ! اون یکی هم دو تا (مثلا) کارگر خانوم بقل دستش نشستن داره واسشون مزخرفات بلغور میکنه ( مرتیکه خجالتم نمی کشه ... دو تا بچه داره :| ) پا شدیم رفتیم یخده دستگاهشون رو دستکاری کردیم بعدش اومدیم قلق سیم بریدن و سیم کردن رو به یارو یاد بدیم ... فکرشو کنین .. دارم با یارو صحبت می کنم و میگم سیم و اینجوری میگیری .. کارم اینجوری میگیری بعد دسته میکنی و فلان میکنی و بیثار میکنی ..... یهو سرم و بالا میکنم می بینم یارو داره واسه کارگر خانومش جوک تعریف میکنه !!!!! یعنی من این وسط دارم با "آلت ِ گرانقدر" ِ یارو صحبت می کنم !!! نه نه نه ... اقلا با اون صحبت میکردم سرش ُ تکون میداد ! اصلا یه وضعی بود اونور روی ماشین برش دو تا قوطی نوشابه و ظرف ناهار ریخته بود .. صفحه ی برششون خیس ِ خیس بود ... یارو به یه ورش هم نبود صفحه برش یه قطره اب روش بریزه زنگ بزنه ریده میشه به کارش ! خلاصه نادم و پشیمون از اینکه اومدم اینجا به اینا کمک کنم از مغازه اومدم بیرون رفتم سمت مغازه ی خودمون !


ب.ج.م : کفتر نــر ِ مذکور ....

ب.ج.م : کفتر ِ نرِ مذکور شماره ی دو !

ب.ج.م : چی پیش خودت فکر میکنی ها ؟

ب.ج.م : اونجای لق ِ همتون ... فکر میکنید با دانلود نکردن اهنگایی که من اینجا میزارم میتونین دلسردم کنین ؟ لـــِت می تــِل یو مای فــِلاس، گو اِن فاک یورسـِلـوز .... من همچنان اهنگ میزارم :دی

ب.ج.م : همچنان تو روحت روزگار ....

ب.ج.م : فکر کنم شنبه مهلت اخرمون باشه ... 80 میلیونه داره میره تو پاچه ی کل خاندانمون !

ب.ج.م : شاعر میگه که ...... نه الان فکرشو میکنم شاعر چیزی نمیگه ....

ب.ج.م: نات نَو جان :-"

ب.ج.م : بازی کردن با فیلد های پروفایل مدیر وبلاگ خیلی حال میده :)) فعلا واس تنوع یخده تغییرش دادیم :دی

ب.ج.م : هیچی دیگه برید دنبال کارتون :دی

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه
دکه ی محسن - 1
داخل ِ دکه :

- آ محسن .. یه چی میگم نه نیار [هیجان] ...

- بوگو ...

- ببین ... میرم یه شیشه Skyy میگیرم [هیجان بیشتر ! ] ....

- خوب ...

- بعد دمبلانم میگیرم [هیجان مضاعف !] ...

- خوب ؟

- بعدش میشینیم دوتایی میخوریم [ ترشح ادرنالین ]

- اوهوم ؟

- بعد تو من ُ بُکُن [ هیجان در حد ِ سکته !]

- :| د ِ پاشو بیا برو بیرون مادر جــــ.....

- آ محسن با ما خوب تا نمی کنیا [آزرده ....]


ب.ج.م : یعنیا ... انقد که محسن از این بشر بدش میاد .... :)) حالا اینم تا محسن نبرتش مکان ول کن نیست :))

ب.ج.م : نمی دونم چرا محسن وقتی این ُ تعریف کرد یاد ِ ماجرای "من گرس میخوام" افتادم :دی