۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه
اَي دهنتنو سرويس !
كتاب ُ باز كردم شروع به خوندن ، رسيدم به قسمت سوالاي عكس دار :

راننده ي اتومبيل قرمز بايد مراقب كدام مورد باشد ؟

اتومبيل قرمز رو نيگا مي كنيم عكس يه Porsche Cayman انداختن اونجا :|

عجب دل خجسته اي دارن خداييش ...

سوالاش هم كه سگ مصّب در حد غارنشين :

در پمپ بنزين كداميك از كارهاي زير نبايد انجام شود ؟
1 . سيگار كشيدن
2 . قدم زدن
3. غذا خوردن
4 .شستشو ( اخه مادر فلان شده ، ننت ُ اونجا بشورم ؟ :| )

اگه كار به گزينه هاي بيشتر مي كشيد "جق زدن " و " ساك زدن " هم اضافه مي كردن :|
۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه
مناجات
خداوندا ! ما را از موهبت لباس كهنه هاي برادرمان ، بي بهره نفرما ....
۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه
نا پرهیزی های یک ذهن ِ "مــُفد " خور - قسمت دوم

سوال این است که سوال کجاست ؟‌


خوب ورود شما رو به دوره دوم ازمون ناپرهیزی خوش امد میگم ، باید بگم نمی دونید چقد خوشحالم ( پس لطفا سوال نفرمایید که چقد خوشحالی ) بگذارید شما عزیز تر از جان و مال ها را بیش از این در انتظار نگذارم ....


سوال اول :

شما را به یاد یک دو بیتی از خیام می اندازم :


یارب تو جمال ان مه مهر انگیز ||| اراسته ای به سنبل و عنبر نیز

پس حکم چنان کن که بر وی منگر ||| پس حکم چنان بود که کج دار و مریز


بدین معناست که چیست که زن و مرد را و حس تمایل انها را به هم ، چون بچه به "جیز" ، شباهت داده اید . خوب وقتی که می نگریم چه کسی این نهی کردن را فرمان داده ، می رسیم به فردی که تعداد زن ها و همسران شرعی ـش از دست خودش هم خارج شده است ، علت را که جوبا می شویم ، در پاسخ می شنویم که این زنان همسران قبلی مردانی بودند که توسط لشکریان محمد (ث) در جنگ بیوه شده اند و این همه ازدواج در صدد زیر پر و بال گرفتن انهاست ( حالا زیر پر وبال یا هر جای دیگه ... ) بله حالا تصور کنید که اگر هیتلر مسلمان بود چه می شد ؟ بگذریم ، سوال اینجاست که اگر زبانم به دیوار ، چشم دید و دل خواست ، چه گلی به سرمان بگیریم ؟


الف ) صبر کنیم تا ضعیفه ی مورد نظر زوجه اختیار کند ، سپس در جنگی خود ساخته او را به خون می کشیم و دخترک را زیر بال و پرمان قرار می دهیم .


ب ) آنقدر منتظر میمانیم تا لطیف مورد نظر را شوهر دهند ، سپس در جنگی کذایی ، ان فرد را پاره نموده و به عشق خود می رسیم ( حسی عجیب میگوید که این گزینه شباهتی به گزینه ی قبل داشت . )


ج ) یکی از دشمنان یا افراد منفور اطرافمان را اغفال می کنیم ، که با جنس مخالف مورد نظرمان حلقه به دست شود ، سپس یک ذوالفقار تهیه نموده و رقیب مورد نظر را به دو نیم تقسیم میکنیم ( متاسفانه راه حل دیگری به جز گزینه ی پیشنهادی نیافتیم ، اگر یافتید به ما در بیاموزید .)


د ) بنیامین پدر سوخته ، چرا وحشی شدی ؟ زمانه عوض شده و کلی راههای معقولانه پیش پای جوانان گذاشته شده است ، نمی دونی برو روزنامه بخر ، تجاوزهای صفحه ی حوادث رو ببین !!!


سوال دوم :

کوروش کبیر نمی فهمید و کلا شعورش نمی رسید و حقوق بشر را ترتیب داد ، اما خوب دست ناجیان حقوق درد نکند که با اسلام امدند و حقوق های دیگری همچون حقوق زنان را رسمیت بخشیدند ، بنده ی حقیر یک سوال دارم ، بانوان محترم فکر نمی کنند که جدا شدن حقوق انها از بشر به خودی خود یک تبعیض بزرگ به حساب می اید ؟


الف ) نـــــه ! فکر نمی کنیم !


ب ) دوبله صحبت کن ببینیم چی میگی ؟


ج ) [با سیبیل های کلفت بخوانید] : زن جماعت جاش تو مطبخه ! حالا باس بش حقوقم بدیم ؟؟؟


د ) بنیامین پدر سوخته چرا چرت میگی ؟ خوب ما کلی حقوق دیگه هم مثل حقوق ماکیان و چهارپایان هم داریم ، تو که سواتت قد نمیده قور قور نکن ! ( در صورت "دول" بودن جواب ... ببخشید ، "دال" بودن جواب چشم رو جفت تخم چیزام ..... نه ، چشام ! )


سوال سوم :

صحبت حقوق شد داغمون تازه گشت ، نظرتون راجع به حقوق و عدالت در مجازات ها چیست ؟ یاد داستان ضربت خوردن امام علی افتادم ، خوب حالا به فرض مثال حکم زنی که با اقا محسن زنا کرده ، معذرت میخوام ، زنای محسنه کرده چیست ؟


الف ) مردی که با زن متاهل همخوابی کرده ( البته بیدار ) باید شوهر آن زن هم شبانه برود و به همسر او تجاوز کند ، همراه با دو مامور قانون !


ب ) متجاوز را از "مردانگی " ـش اویزان کنید و زن را هم از "زنانگی " ـش ( اِاِاِ .. نمی شود که ! ) خوب از لــِـنگ !


ج ) مرد را افتابه به گردن به سفر به دور دنیا ببریم تا چهره ی پلیدش به هم هی دنیا عیان شود ، مرتیکه ی خر !


د ) شوخی بس است ، از حقیقت فرار نکنید ! مرد بیچاره ی اغفال شده را راحت بگذارید و زن اغوا کننده را دست هایش را از پشت بسته و تا کمر در خاک سفت فرو کنیم و از فاصله ی سه متری انقدر با سنگ به صورت او می کوبیم تا بمیرد و سپس به عدالت علویمان افتخار کنیم و هنوز اسم خود را انسان بگذاریم .


سوال چهارم :

حتما کار شما هم در مقاطع تحصیلی به یک تعیین رشته رسیده است ، بگذریم از این موضوع که هدف زندگی و اینده ی شما را محدود به چهار گزینه می کند . بحث این است که حتما شاهد بوده اید که در پایین ترین ضریب هوشی حاضر سازمان راهی به جز دینی و معارف اسلامی نیست ، حال سوال این حقیر اینجاست که چه سانحه ای رخ می دهد که در عرض چند سال همین ضریب هوشی های پایین ( IQ = جلبک های دریایی ) تبدیل به آلت الله ، ببخشید ، آیت الله ، حضرت ، مرجع تقلید و انچه والاتر می شوند و در عکس همین موضوع لیسانسه های ما " بنا ، صافکار ، شوفر ، بقال ، چقال ، غاز چرون و کوپن فروش " می شوند ؟


الف ) نور حق بر انها تابیده می شود !


ب ) اینها همه از جور ِ زمانه است !


ج ) دغدغه ی دین و قرآن باعث فروگذاری انها در زمینه های تحصیلی دیگر می شده !


د ) بنیامین پدر سوخته ، باا ین حرفات میخوای چیو ثابت کنی ؟



سوال پنجم :


چیست این چادر و این پوشیه و روبنده ||| زن چه کَردَست که از مرد بُود شرمنده ؟


الف ) خیلی کارا کرده !


ب ) زن همچون مرواریدیست که این نوع حجاب ها چون صدف پوشاننده ی آن است . ( صدفی سیاه و کثیف و بدبو ندیده بودیم که حاجت روا شدیم ! )


ج ) زن پذیرفته که چیزی نیست جز یک آلت رفع شهوت و از خود شخصیت و نقش دیگری ندارد ! سپس خود را در "پــتــو " می پیچاند تا کسی از دیدنش مورمور نشود و به دوزخ نرود .


د ) بنیامین پدر سوخته ، از این حرفا میزنی خیلی جذاب میشی !


سوال ششم :


گلاب به دیوار ، روم به روت ! یاد یه ماجرایی افتادم :


به یارو می گن چرا قبل از نماز وضو نمی گیری ؟ میگه وضویی که به یه گوز بنده ، همون بهتر نگیرم !


حالا این شبیه ماجرای ماست ، چیه ما را " چــیــز " خودشان کرده اند ، سوارمان شده اند و قصد پیاده شدن هم ندارند ؟ اخه چرا باید هفتاد سال عبادت یک شب به باد بره ؟ مگه گوز است ؟ پس کجا هستند این فرشته های روی دوش که فیلم نامه هایمان را بنویسند ؟ توی ذهنمان یک خدای عرب ساخته ایم که Memory ـش یبوست دارد و با یک اسهال خالی می شود ! داستان پلنگ صورتی از این واقعی تر است که ابلیسی که همه ی عمرش را صرف مالیدن کرده با یه سجده نکردن مثل سگ طرد شود ، اخه این چه خداییست ؟


الف ) خیلی هم خوبـــه !


ب ) خیلی هم عالیــه !


ج ) گزینه ی الف و ب


د ) بنیامین پدر سوخته اخر خدا سوسکت میکنه !



تا قسمت بعد فعلا ..

دايورتينگ - 5
- زندگي زيباست ....

- كس ِ ننه خالي بند !
۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه
باور كن !
اونروزي رفتم تو مغازه ي يارو دو نخ سيگار بگيرم ، بعد سيگار رو گرفتم اومدم بيرون يارو ميگه قربان اونم برداشتيد ميگم چيو ؟ ميگه اونو ! تو دستمو نيگا ميكنم ميبينم يه پك قهوه تلخ گرفتم دستم دارم از مغازه خارج مي شم :| هر چي فكر ميكنم من اينو كي برداشتم يادم نمياد ! حالا اين خوبه ... رفتم پيش دست فروشه ميگم فيلما حلقه اي چند ؟ ميگه حلقه اي 2 تومن ... نه گذاشتم نه برداشتم صاف صاف تو چش يارو نيگا كردم گفتم بيلاخ .... از دهنم پريد خ ُ :|

نمي دونم چه شدم ... مسلما كــســخل نشدم ، چون اون ُ قبلا بودم ....

ب.ج.م : ريديم با اين فيد برنر :| همون گودر راحت تره :|



۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه
LQ-2
- حالت خوش نيس ؟

- نه

- به تخمم ....
۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه
Talker Boy !
آخه بوزينه .. صدات مثه صداي گوز ِ كره خره ! كــيـرم تو اون حنجره و تارهاي صوتيت ... مرتيكه عاشق پيشه ... واسه ما ميخواي بري تست دوبلوري بدي ؟اونم كجا ؟ Glory ِ سابق !!!! تو رو چه به اين كارا ؟ برو دغدغه ي دين و زندگيت ُ داشته باش ....


ب.ج.م : به انتظار قسمت دوم ناپرهيزي ها بيشينيد ...
۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه
خانه به دوش !
خوب اومديم اينجا ، البته و صد البته از اينجا ديگه هيج چا نميريم ! بلي ! مي گن همه جنسا خارجيش خوبه ! حتي سرويس دهنده ي بلاگ !

ارشيو BlogSky همش اومد اينجا ! همچنان ارشيو BlogFa اونور ميمونه ! هر چند اون نوشته هاي بلاگفا رو خيلي دوس ميداريم ولي همونجا بهتره جاشون براي ديدنشون به لينك زير ميتونيد بريد ...


جا داره از ميلاد ( :| ) و نيما ( مرتيكه مــُـرده ) تشكر بنماييم !
خوب بسه ديگه فعلا از نماي تاريك بلاگ لذت ببريد ، من برم بكپم :|