۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه
LQ-1
- احساس تنهایی میکنی ؟

- اره !

- به تخـ.ـمـم !
۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه
بنده خدا

با بنده خدا داشتیم تو خیابون میرفتیم ، یهو اون تی شرت فروشه رو دیدم می گم : اوه ، این الان باز می چسبه بهم میگه چرا اون فیلم های من ُ نیاوردی !‌


برگشته میگه : کدوم فیلما ؟


میگم : از این یارو تی شرت برداشتم ، قرار شد جاش براش فیلم سوپر بیارم :-"


باز برگشته میگه : جدی ؟ من اینقد فیلم خونمون دارم !بیام بدم بهش ازش تی شرت بگیرم...


[ :| ]


حالا رفتم جلوش دارم سلام علیک میکنم ُ معذرت خواهی که یادم رفت فیلمات ُ بیارم ، بنده خدا نه گذاشته نه برداشته ، صاف صاف تو چش یارو نیگا میکنه میگه : خجالت نمی کشی تی شرت میدی جاش فیلم سوپر میگیری ؟


[ :| ]


ب.ج.م : ماجرا به نقل قول از یکی از دوستان بود!

ب.ج.م : سوپر = پــ.ــو.ر.ن

ب.ج.م : بنده خدا ، فوشم نده ، ادم سوژه ای هستی خوب ، به من چه ؟ (مخاطب خاص بود اقا جان ! )

ب.ج.م : به سیاهی شب خیره شو !

ب.ج.م : بابا جان گوه خوردم همین جاها به کار میاد دیگه ! اصلا من ُ چه به این چُسی اومدنا ؟:|

ب.ج.م : شام و ناهارمون شده فلافل :|

ب.ج.م: خیره شدی ؟