۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه
حد ِ فاصل عکس آغا و چکمه های مبارک !

یکی از بچه ها میگه دم در ِ دانشگاهشون یه پرچم اسراییل رو زمین کشیدن که هر کی میره تو باید اون ُ اول لقدِش کنه !


چند وقت پیش با همین بنده خدا رفتیم تو یه کافی شاپ ، در مورد عکس " آغا" که اون بالا بود اظهار فضل کردن ُ گفتن : این ُ گذاشتن اون بالا پای ما نرسه بهش !!!!!!



ب.ج.م : والا !

ب.ج.م : خوشحالم که میبینم بلاگ قبلیم هنوز کامنت میخوره ، اونم کامنت از نوع ِ خوشحال ! :))

ب.ج.م : بازم والا !

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه
مشاوره !

امروز پا شدیم دو زار کردیم تو این جیبمون ، قیافه رو صفا دادیم ، گوز کنمون رو زدیم تو برق ُ هلک هلک رفتیم سعادت اباد ، یه دونه از این اموزشگاه ها که میگن بچتون رو به صورت " اَن " تحویل بدین " هنرمند " تحویل بگیرین !


خلاصه که عـَرضم به دَرزتون که ، هیچی ! :دی

جاتون خالی ... کاش بودین و توی مسیر کــ.ـون شما هم پاره میشد :-" بس که ترافیک بود و مسیر کیــ.ری !!! با هزار بدبختی رسیدیم دم اموزشگاه ، درجه ی گوز کن ُ روی " اینفینیتی " گذاشتیم رفتیم تو جلو منشی ، عینک ُ به حالت آلن دلون از رو صورت برداشتیم : معذرت میخوام خانوم ، اقای نصر [نمی دونم یارو اسمش اقای نصر بود یا صدر ؟ :| ] کجا هست اتاقشون ؟ ( همینجوری هم با حالت " Call Me Mr. Cool Guy " زل زده بودم به منشیه ! )


منشیه سرشو اورد بالا ، یه نیگا به ما کرد ، سرخ شد ، سفید شد ، زرد شد ، خلاصه همه رنگی شد بعد گفت ته راهرو دست ِ چپ اتاق فلان![ بعدشم بیا یه کله از ما بگیر .... :-" ] ما رو میگی خُرسند و خوشحال رفتیم سمت اتاق ِ اقای نصر ! وسط راه رو در و دیفال نگاتیو و این شر و ورا انداخته بودن که بگن ما فیلم بازیم ُ خیلی حالیمونه ! رسیدیم به اون ادرس ـی که اون منشیه بهمون داد ... دیدم یه صندلیه یارو عین ِ این نقش منفی ها نشسته رو صندلی پشتشم به مخاطب ـه ! گفتم اقای نصر ؟ یهو یارو برگشت ! "اقای نصر " نگو " بلا " بگو !!!! لامصب موهاش ُ تا دم لپ ِ کونش می رسید 8-> گفت بفرمایید ؟ گفتم برای مشاوره مزاحم شدم ! [من فدای اون موهات بشم بلا گرفته ! ناز بشی تو =xX ]


حالا توی مشاوره اون یارو منشی ـه هی بالا سر ِ ما می پلیکید :-"

وسط مشاوره .. یهو یه صدای دخترونه اومد : ثبت نام هنوز شروع نشده ؟


برگشتم صاحاب صدا رو دیدم ، داشتم فوش به ذات ُ شعور ِ مونث ـش میکشیدم که یارو مشاوره گفت نه دو هفته دیگه شروع میشه .... بعدش یارو گفت باشه رو کله ی خر ُ انداخت پایین رفت بیرون ما ادامه ی مشاوره رو سر گرفتیم :


- بله ، داشتم میگفتم ، اگه شما کارت خوبه میتونی دوره ی مقدماتی رو حذف کنی !

[ منشی برا اقای نصرشیر و کیک میاورد ]

- اووم .. نه فکر میکنم بهتر باشه که مقدماتی رو هم برم !

[منشی برای اینجانب کیر ِ خر هم نمی اورد ! ]

- همم.. خوب اگه اینطور میلته ....

[منشی برای اقای صدر یک فروند تخته شاسی میاورد ! ‍]

- اره فکر میکنم اینجوری بهتر باشه ! در ضمن ... هزینه ی ثبت نام رو من دقیق نمی دونم !

[منشی همچنان برای اینجانب کیر ِ خر هم نمی اورد ! ]

- حدود دو میلیون و هشتصد هزار تومن هستش ...

[منشی روبروی ما منتظر است اقای نصر تخته شاسی را به او پس بدهد ! ]

- اها ... ( O_o اونوخ پشت دخلی هم کار میکنی شما ؟ :| )

[منشی به ما خیره شده ، او مرد ارزوهایش را یافته است !]

- بعد معذرت میخوام ... من فکر میکنم یه مرکز هم توی بهارستان داشتید ...

[چهره ی منشی با شنیدن بهارستان از این ==> 8-> به این ==> :| تبدیل میشود ! ]

- اونجا هنوز راه اندازی نشده !

- همم.. خوب اونجا به محل زندگی ما نزدیک تر بود ...

[چهره ی منشی طوری میشود که گویی میخواهد بشاشد و دنبالمان کند ! با حالت "گـِل به سرِت بگیرن مرتیکه ی پایین شهری " از دیدرس خارج میشود ! ]

.

.

.


خلاصه مشاوره تموم شد ُ از اونجا زدیم بیرون .. اخرش که داشتم از بقل منشی ـه رد می شدم اصلا نگام نمی کرد ( باو به من چه تو فکر کردی من یه لامبورگینی دم در پارک کردم ، الانم از ویلای 6000 متریم تو نیاوران پا شدم اومدم اینجا :| اگه راس میگی بیا با اوتوبوس بلیطی و خونه ی 70 متری تو نیرو هوایی سر کن باهام :-" تازه اونم مال ننمه ... :-" اجاره ای هم هست :-" )


حالا از اموزشگاه " اَن بدید ، هنرمند بگیرید " اومدم بیرون ، همون یارو مونث بیشعوره رو دیدم .. با BMW 630i از جلوم رد شد ، احساس میکنم موقع رد شدنش به حالت " بیا کیــ.ر ِ بابای مایه دارم رو بخور " هم بم نیگا کرد :( با خودم گفتم من اگه قرار باشه با تو سر یه کلاس باشم سر دو هفته یا تو رو دو شقه ـت میکنم ، یا خودمو از دره پرت میکنم پایین !!!


ب.ج.م :Redeem Us From Our Solemn Hour



ب.ج.م : ای لولو ... از این که خودت با دستای خودت ممه را برگردوندی و سرنوشت یک کشور رو نجات دادی ، سپاسگزارم !‌