۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه
بلي !
گويا زدن فيل ما را به تر تر انداختن !
اي خوار كسه هاي نمك نشناس :-"
۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه
نا پرهیزی های یک ذهن ِ "مــُفد " خور - قسمت سوم
سوال اين است كه سوال كجاست ؟

ناپرهيزان و ناپرهيزي دوستان عزيز ، سابولا !
پيشتر از اينكه گزينه اي از ساير را كه خودم از صحت انها اطمينان حاصل نكرده ام را چطور با قاطعيت انتخاب مي كنيد ، به شگرف امده ام . سوال و جواب هاي پيشين براي من گران تمام شد ، پس ارزان رهايش نكنيد و با جديت به انها بيانديشيد ( اگر به مفت خوري ذهنتان خدشه وارد نمي شود البته .... )


عزمم جزم باد ... مغزم هضم باد /.

سوال اول :
در ماه رمضان كه شد ، مقامات از موضوعي در پوست خود نگنجيدند ( در پوست ديگري گنجيدند ) مفتخر شدند كه چي ؟ كه مثلا كاهش چشم گير جرم و جنايت در ماه رمضان .... اگر ميدانيد كه هيچ ولي اگر نمي دانيد كه بايد گويم ، آقا نمي دانيد چه سخن وريي برا انداختند كه بيا و ببين تا در شبكه هاي " صد عدد = يك غاز" ـمان ، ديوانه به ديوانه مي رسيد مي گفت كه جرم و جنايت در اين ماه خير و بركت كاهش يافته است ، نمي دانم به اين موضوع معترف مي شوند كه تمام مجرمان و جنايت كاران مسلمين هستند يا چيز ديگري ... حقير نظرات ديگران را در اين باب جويا شدم ....

الف) مجرمان در آمار صعودي قيمت ها در اين ماه ، امار سقوطي جرم را به راه انداختند .

ب ) مجرمان به خود گفته اند كه ما كه در اين ماه بخور بخور مان به راه است ، انرژي را براي ماههاي بعدي ذخيره كنيم (انواع جلسات افطاري و نذري )

ج ) سر مسلمين به قدري به واجبات 2 چندان شده ي اين ماه گرم بود كه وقتي براي جرم و جنايت نداشته اند ...

د) جرم نابود نمي شود بلكه از شكلي به شكل ديگر تغيير مي كند ، باور نداري ، دزدي هاي گوشت و حبوبات و لبنيات و ميوه و سبزيجات فروشي ها را از مردم به ياد بياور

سوال دوم :
كله ي جوان مردم رو در جوي اب مي تراشند كه چه ؟ مو بلند كرده و قرتي شده ؟( خوب غرور داره اون توله سگ ) آنوقت عكس امام حسين را با " خرمني از گيسوي موّاج " مي كشند .. ديدم ماموري كه ابرواني چون هد بند داشت به ابرو هاي جوانكي بند كرده بود .... آنوقت عكس حضرت عباس ( ريشه ي نام عبوس به معناي اخمو :| ) را با ابروهايي بصورت " بلا گرفته " مي كشند ، بعد دورش حلقه ميزنند و خودزني مي كنند ... بنظر شما داستان چيست ؟

الف ) يا مملكت صاحاب نداره يا ان جواني كه كله اش را مي تراشي ....

ب ) انها زيبايي هاي خداداي بوده ، مثلا زير ابرو هاي حضرت عباس را " باد " مي برد .

ج ) بتراش كله ي اون حرومزاده رو ، ميخواد ايدز منتشر كنه ( خوب جلو چاپ ـشو بگير :| )

د ) " قرت " يكي از دهات هاي شهرستان هاي ايران است .... " قرتي " بودن كه جرم نيست ....

سوال سوم :
پدر اين فتوشاپ بسوزد كه علاوه بر دنياي مجازي دست از سر دنياي حقيقي هم بر نمي دارد ، حتما شما هم مشرف بر اين استفاده ي مزاحمت اميز فتوشاپ در دنياي حقيقي بوديد .... به جمله اي در همين زمره اشاره ميكنم : " عكس "آغا" در ماه مشاهده شد ، "هاله " ي نور به پديد امد" و از همين داستان هاي باورنكردني ... حالا از شوخي گذشته چه كنيم اينقدر جفنگيات به خوردمان ندهند ؟

الف ) ما دست پيش بگيريم و زود تر جفنگيات به خورد انها بدهيم ...

ب ) بي محابا به پاي همه ي اين جفنگيات بنشينيم و اجازه بدهيم اين اراجيف را به خوردمان بدهند و شب انها را " غي " كنيم ...

ج ) در زمان شنيدن جفنگيات به چيز هاي ديگري فكر كنيم

د ) (پيشنهادي ) انها را باور كنيم ....

سوال چهارم :
خشت اول چون نهاد معمار كج / تا ثريا مي رود معمار كج .. نه ببخشيد ، ديوار كج ... بنظر شما چرا ؟ ... چرا ؟ .... چرا چي ؟ آها ... چرا جوانان ما اينقدر حــَوَل هستند ؟ چرا تا با نقشي وارد اجتماع مي شوند انگار كه مدتي در بند بوده اند ( منظور اون دربند نيست كه ميرن عشق و صفا ... منظور غل و زنجير است ) و حال وارد توالت عمومي شده اند ؟ چرا دانشگاه هايمان بيشتر به بنگاه شادماني و سايت هاي همسر يابي شباهت دارد ؟ يا بهتر بگويم ... چرا زوجهايي كه توسط اشنايي در دانشگاه با هم ازدواج كرده اند فرزندشان در ماه اول زندگي مشترك پس مي افتد ؟ در نظر اين حقير كه پسر تشريف دارم ، اين طور تداعي مي كند كه پس از گذشت 13 سال كه فرد كنار يك كچل بد بوي وحشي در مدرسه ي خويش بوده است ، حال تاب ديدن ( فقط ديدن ) يك جنس لطيف در كلاس يا حياط را ندارد ، 13 سال در حياط مدرسه اي كه دست كمي از پادگان ندارد با همبندي هاي شرزه به سپوختن يك ديگر پرداختيم و به جاي درس ياد گرفته ايم كه چطور از روي ديوار هاي بلندي كه رويشان سيخ و سيم خاردار است ، بدون چتر نجات بگريزيم .. حال هم در دانشگاهي كه استعداد يابي بار بسته و مكتب گرايي شده و بازار كاري كه مدرك گرايي بار بسته و رابطه جاي ضابطه را اشغال كرده است .. جايي براي انسان ماندن نمي ماند ....ياوه زياد بافتيم ، ترجيح ميدهيم جواب اين سوال را به طور تشريحي دريافت كنيم ...

سوال پنجم :
هنر نزد ايرانيان است و بس ... دقت كنيد " است و بس ! "

اين جمله آري يا نه ؟ نظر اين حقير را بخواهيد در عصر حاضر اين جمله حكم مزاح و چيزي مثل ان را دارد .. حال كه هنر خلاصه مي شود در حفظ ، صوت ، تفسير و ترتيل قرآن .. ديگر جايي براي باور اين جمله ي احمقانه باقي نمي ماند ... وقتي كه هنر را در خانه ي خود را انقدر نمي يابيم تا خاك بخورد ، بعد " جومونگ " به ايران بيايد و چنين فحشي را به ما بدهد كه " من در كشور خودم اينقدر طرفدار ندارم !!!!!" نويسنده نمي نويسد ، نقاش نمي كشد ..... اين چه هنريست كه نزد ماست و ديده نمي شود ؟ انقدر هنر را نديدم كه شكلش را فراموش كرديم ! به طوري كه وقتي هنر ناب را جلوي چشمانمان ميگذارند ميگوييم :

واسه نونه ، واسه نونه ، تا تو به كارش بخندي
كه اگه اينو بدوني تو به دلقك نمي خندي !!

يكي نيست بگويد مرتيكه خر :| چارلي چاپلين كسي بود كه اگر نان شب هم نداشت هنر غذاي روحش بود .. دست شما درد نكند كه چنين تقديري از آن كردي ..همان كه مرد و چنين روزي را نديد ... عزيزان اين جمله را از اين حقير اويزه ي گوشتان كنيد ، بدون هنر شما يك تگه گوشت هستيد ... نگذاريد هنر را از يادتان ببرند (ياوه كه زيادبافتيم هيچ ، سوال هم يادمان رفت بپرسيم ....)

سوال ششم :
روزي از سيطره ي شيطان بر وجودمان ، مويي دلبرانه كرده و يقه اي باز گذاشتيم و به خيابان شديم ، همانا كه توسط چشمان تيزبين كنستانتين ، شكارچي توانمند شياطين ، نه ...ببخشيد ... ماموران گشت گشت ارشاد كشف و ضبط شديم ... سرخوش از اينكه براي اولين بار در بنز نشسته ايم كه ناگاه خلوتمان دريد و جوانكي را كنار ما چپاندند .. جوانك 2 سيم منتهي به گوشهايش داشت كه به اواي شيطان گوش ميداد كه از او ستاندند ....

مامور طريقه ي روشن شدن " حنجره ي شيطان " را از جوانك پرسيد ، گلاب به ديوار كمي به نواي شيطان گوش كرد ... نواي شيطان " انگليش " بود ، مامور به جوانك گفت كه چرا حرفهايي كه معناي ان را نمي داني گوش مي دهي ؟ بعد جوانك را به سخره گرفت و گفت كه اگر اين جملات را براي او معني كند مي گذارد برود ....

ما كه يقه مان را تا زير غبغب بستيم و مورد عفو رهبري قرار گرفتيم و رفتيم سي خودمان ....
اما دوست داشتم كاغذي به مامور بدهم وبگويم : چهل سال نماز ميخواني ، آن هم روزي 4 بار همراه با حركات موزون ،معناي تمام حرفهايي كه در آن ميزني را روي كاغذ بنويس ...

اما اين را نگفتم و عقده شد برايمان تا ان كه الان گفتم ، سوال اين است كه حق با چه كسي است ؟

الف ) (طوري صحبت كنيم كه گويي چند لحظه پيش شخصا با خدا صحبت كرده ايد ) اقا جان ، چون خود خدا گفته كه بخونيم ... ماهم ميخونيم .... معنيشم بدونيم ندونيم مهم نيست ...

ب ) اقا جان دنبال معنيش مي گردي خب برو بخون ياد بگير .. تنبلي از خودته بعد ميخواي پايه ي ايمان بقيه رو هم سست كني ؟ ( در صورت ب بودن جواب ، شما الان عصباني هستي ، بعدا با هم صحبت مي كنيم ..)

ج ) اقا جان نميخوام به حريم خصوصيت تجاور كنما ! نه ... اما موسيقي هم ميخواي گوش كني مثل ادم .. بلبل خميني اي ... ممد نبودي ببيني اي ... چيزي ... من نوشته ي اين اهنگ هاي شيطاني رو خوندم .. همش نوشته بود " فوك .. فوك ... (F.u.c.k ) " بعد رفتم دنبال معني فوك ... اصلا نگو و نپرس كه چه معني اي ميده اين فوك ... هر يه فوكي كه گوش كني يه درخت برات تو جهنم كاشته ميشه !

د ) بنيامين پدر سوخته ، تو كه عفو رهبري خوردي ... جاي تشكرته ؟ حقش بود موهاتو توي جوب اب مي تراشيدن ....


مفت خوران محترم ، تا ازمون بعد بدرود .

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه
دايورتينگ - 7
سن ادم ، با قطر اون چيزي كه زندگي تو كونــش ميكنه ، رابطه ي مستقيم داره ، هر چي سنت بيشتر شه ، مسلما قطر اونم بيشتر ميشه ....



۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه
ماه بركت
يادش بخير ، در ماه پر بركت رمضان بود و منم به شدت مريض احوال بودم ، ماشالله بركت هم كه از در و ديوار ميباريد رو سرمون و ما هم به فكر تهيه ي يك توبره بوديم اين بركات رو بريزيم تو اون توبره بلكه ذخيره شه برا ايندگان ! خلاصه پر حرفي نشه از نعم و بركت اين ماه ، ما داشتيم با رفيقمون ميرفتيم اين پيش دانشگاهي قديميمون اشتغال به تحصيل بگيريم كه جاي شما كاملا خالي ، اصلا كاش اونجا بوديد ، يه الت تناسلي بزرگ خورد تو صورتمون و فهميديم باس تا وسطاي مهر صبر كنيم ! خلاصه كاش بوديد تو خوردنش با هم سهيم مي شديم .... بــــله !

خلاصه همينجوري كه داشتيم تكه پاره هاي چيزي كه تو مدرسه خورديم رو خلال مي كرديم و بر مي گشتيم ، من از اونجايي كه كلي احوالم ناخوش بود و شب قبلش انواع و اقسام سوزن ها رو داخل كــون معصومم كرده بودن ، البته رگ هاي دستمونم بي نصيب نموند بود ، احساس ضف عجيبي بهم دست داد ، از اونجايي كه ما روزمون رو با خوردن اون الت دراز توي مدرسه شكسته بوديم ، تصميم گرفتيم يك فروند سانديس بخوريم بلكه توي هواي گرم تابستون حال ناخوشمون يخده جا بياد ! خلاصه يك فروند از اين سانديسا گرفتيم و از اونجايي كه سرزمين باشكوه ـمان عدالت علوي ـش اجازه نمي ده جلوي مردم روزه دار غذا بخوريم ( چه معني داره اقا جان ؟ تو اصلا غلط ميكني در ملا عام نشخوار ميكني ! ) رفتيم توي يه پس كوچه تا در خفا سانديس رو تزريق كنيم ! نه كه جرمه !

اقا در مداخل كوچه كه بوديم همي احساس سردرد عجيبي بهمان دست داد و تصميم گرفتيم بشنيم ! كه ناگهان سايه ي دو فروند "يونيفرم پوش اغشته به ريش" را بالاي سرمان احساس كرديم ! كه البته طبق سنت ديرينه ، يكي از اين ها حكم "شاه"(مافوق) و ديگري حكم "شاه قلي"(سرباز وظيفه ي كچل ِ بدبو ! ) رو داره ، كه مسلما در اين مواقع "شاه" ميبخشه و "شاه قلي " نمي بخشه ! يعني مافوق بات ميگه ميخنده و اون كچل ِ بدبو پاچت رو ميگيره !!!! حالا حساب كنيد من با اون حال خراب نشستم يه سانديس هم دستم اين دو تا خرمگس معركه هم بالا سر من وايسادن كه چرا داري تو روز روشن سانديس ميخوري ! حالا هي بگو باو من مريضم ! شخص شاه قلي مي فرمايد : الكي فيلم بازي نكن ، بردارم ببرمت ؟!

در اين ميان اين جانب ميگم : تو منو ببر ، ميريم پيش دكترتون اگه تشخيص داد مريضم حاضري همونجا جلوي همكارات بلند داد بزني اقاي فلاني ازت معذرت ميخوام ؟ در اين ميان جناب شاه كه از ديدن عمل قبيح روزه خواري از اينجانب به شدت به خشم امده و رگ غيرتش روي خداوند باد كرده ، با غضب ميگه : نه جايي نمي بريمت ، ولي از خدا خجالت بكش .... ديگه هم اينجا ها نبينمت پاشو برو ....


:|


من از خدا خجالت بكشم ؟
نه، من از خدا خجالت بكشم ؟
خدا بايد از خودش خجالت بكشه كه ميمون سخنگويي مثل تو رو افريده !
خدا بايد از من خجالت بكشه كه الان بايد به توي گوسفند كه بلد نيستي كونت رو چجوري بشوري احترام بزارم ، ميفهمي احترام چيه ؟ همون چيزيه كه ننت موقعي كه داشت توي توالت يكي از خونه هاي ده كوره هاي شهر هاي مرزي ايران تو رو مي ريد ، اصلا به فكر ياد دادنش بهت نبود ....

ب.ج.م : زور به كون ادم مياد ، والا !
ب.ج.م : اگه اونجا يه كوچه ي باريك خلوت بود ، مطمئن باش با همون حال مريضم انقدر مي كردمت كه دار فاني رو وداع بگي ، حرمله :|
ب.ج.م : اصلا من هر چي از خوبي هاي اين ماه بگم كم گفتم والا ...

ب.ج.م : عقده ي اين حرفا به دلم مونده بود ، هي ميخواستم بگم يادم مي رفت :-"
ب.ج.م : ناپرهيز ها ، بريد بشينيد تست بزنيد ناپرهيزي هاي 3 در راه هست ....
ب.ج.م : ايــــــــــن بلاگ ، بلاگ خوبيه ، دوسش مي داريم !

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه
دكه ي محسن - 7
[بعد از تعريف كردن جوك ، از ترس كون ِ گرامي !]

- هر هر هر !

- [در حال برداشتن چوب ِ زير پيشخون] كــيــر كردي مارو ؟ :|

ب.ج.م : نميرم اقا جان نميرم :-"
ب.ج.م : ديگه ببينيد وقتي محمود بره خراسون بگه : اينا همه پشم و پيلشون ريخته ...... آره ! :-"
ب.ج.م : جيگرم با جيگرت دو تا ميشه ... :|
ب.ج.م : همچنان الت گرانقدر گاو تو حلق سراينده ي شعر بالا !
ب.ج.م : كسي نميخواد پدر شدن من رو تبريك بگه ايا ؟ :-"
ب.ج.م : مشخصه كه نزد ما رو :-"





۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه
خاطرات كپك زده !
‌‌[پرده ي اول - سال 80 اينا ! - تو كوچه]

- ممد اين داداش تو چرا اين جوريه ؟ صُب تا شب داره تو خيابون راه ميره ، مسئول متر خيابوناس ؟

- اين داداش من خيلي شــَر بود ، يادش بخير كلي با هم حال مي كرديم ! از وقتي بابام به زور فرستادش سربازي برگشته ، صبح ميزنه بيرون تا شبم نمياد خونه ، با كسي هم حرف نمي زنه ! دوست و رفيقاشم ديگه زياد باهاشون نمي گرده ....

- .....

[پرده ي دوم - چند سال پيش - خونه ي ننه بزرگ]

- الو .. چطوري پسر دايي !

- بــــه ، چطوري ، چه خبر ، چي كارا مي كني ؟

- سلامتي ، مرتيكه كرمان چه غلطي ميكني ؟

- هيچي از سربازيم فرار كردم ، اومدم اينجا كار كنم ...

- چند ماه خدمت بودي ؟

- هفت ماه

- ديـــوانه اي ؟ خر كــ.ــونت گذاشته سر هفت ماه در رفتي ؟

- تو كه نمي دوني چه ...........

[پرده ي سوم - چهار ماه پيش - دكه ي محسن ]

- اين زخماي تخمي تخمي چيه رو سينه ـت ؟

- دادم يكي از بچه هاي باشگاه با تيغ برام بندازه ، برم دنبال كارت قرمز !

- اه اه ، اين زخما كه رسيده به استخون ، يارو به قصد كشت زده ؟ فكر كردي فقط به زخم و زيلي بودن ـه ؟

- نه باو 300 تومن پول روانشناس دادم ....

- ........

[پرده ي چهارم - يك ماه پيش - پارك]

- من سه ساله سربازيم رو تموم كردم .

- اصلا بت نمياد !

- اره ميگن ...

- چجوري تونستي سر كني ؟

- اون موقع ها تازه ننه بابام مرده بودن ، منم علاف علاف بودم ، صبح پا مي شدم تو خونه دور ميزدم شب ميخوابيدم ، يهو اومدن گفتن اقا پاشو بيا سربازي ، منم گفتم چه خوب ، يه كاري برا انجام دادن گيرمون اومد رفتم سربازي .... همون هفته ي اول تموم نشد فهميدم حاجي چه اشتباهي كردم .....

[پرده ي پنجم - دو هفته پيش - كلوپ]

- باو ، افسر بالا سريم تو كمدم يه كتاب صادق هدايت پيدا كرده بود ، اومد نشونم داد گفت اين چيه ؟ گفتم كتاب ـه ديگه ، اقا چشاتون روز بد نبينه دهن ما رو سرويس كردن ، برداشتن ما رو بردن پيش روانشناس ، يارو برگشته ميگه شما تو خونه با خانوادتون مشكل داري ؟ ...............

- wtf !

[پرده ي شيشم ]

چيه باو شما هم همينجوري هي پرده پرده مياين پايين ؟ بسه باو پرده ي يارو پاره شد :|

ب.ج.م : سربازي تو ايران يعني سلب ازادي ، سلب ازادي برا من يعني مرگ ! :|
ب.ج.م : خوب فعلا كه معافيت كفالت كلش گرد شد !
ب.ج.م : لا اقل بخونم برا دانشگاه :| حالا كو اعصاب خوندن ؟
ب.ج.م : هيچ جا نميريم همينجا هستيم ......
ب.ج.م : اين يــــــــــــــارو ديگه نمي نويسه ! حيف شد ! وبلاگش خوب بود ، نوشته هاش باحال بود ، در كل خاك بر سرت كنن نيما :دي
۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه
مي فروشيم !
نمي دونيد فيلم فروشي چه كركر ِ خنده ايه كه ! هرچند من ديگه بيخيال شدم ولي هنوزم گاهي اوقات ميرم سر بساط پيش رفيقم وا ميسم ! كلا از ديدن ادماي كه رد مي شن كلي مفيوض ميشيم به كنار ، مشتري مي خوره به پستمون خدا ! مثالش امروز ، واساديم گوشه خيابون ، يه دختره اومد پشت سرمون سوار تاكسي شه ، يهو يه پرايديه زد بقل تاكسيه با صدا بلند داد زد سوار نشو ، ميخواد بكنــتت ! كلا شعور بيداد ميكنه تو مملكت !

حالا يه يارو اومده ، از اين چادري هاي سليطه ، صداشم كه صد رحمت به فاطي رخت شور ! برگشته ميگه " شو " نداري ؟ "شوي امريكايي " نداري ؟ :| يه قول رفيقم باس همونجا تو چشاش نيگا ميكردم ميگفتم "مرگ بر امريكا " تون كه به راهه ! حالا زرتي اومدي اينجا شو هم ميخواي ؟ اونم نـــه شوي هر جايي ! آمريكايي J-: ميخواي بشيني كــ.ـس و كـــ.ــون لخت ديد بزني ديگه .....

اينا خوباشن ! يكي اومده بود ميگفت : فيلم مسيح رو داري ؟ ميگيم مصائب مسيح ساخته ي مل گيبسون هست ، Temptation Of Christ ساخته ي اسكورسيزي هم هست ! ميگه اره همون اوليه ! در اورديم داديم دستش ( فيلم رو ميگم دوستان :-" )عكسش ُ نيگا كرده ميگه اين نيست كه ! يه فيلمه خود ِ مسيح بازي كرده [O_o] بنده خدا رفيقم همونجا هول شد افتاد تو جوب بس بش فشار اورد اين حرف J-:

طرف اينقد شعورش نمي رسه ، اومده يه ساعت نيگا ميكنه اخرش بر ميگرده با غرور و تعصب ميگه : اينا فيلم ـن ؟ يا زير پوش ؟


ب.ج.م :مشخصه كه حوادث بالا برا يه روز نيست !
ب.ج.م : عوض شدم ؟
ب.ج.م : ميگم الان من اگه برگردم بلاگفا ، ميخوام بدونم دقــــيـــــقــــــا چقد فوشم ميدين گـايز ؟ :-"
ب.ج.م : اين ب.ج.م بالايي برام به شدت مهمه ها ! جواب بدين :-"
۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه
انگل
چي ميخواي از جون اين زندگي دودستي چسبيدي بهش ؟ پات كه فلجه ! دستات كه داغونه ! دوتاي ادماي ديگه هم عمر كردي حداقلش 50 سال داري ! تنها لذتي هم كه از زندگي مي بري اينه كه تو خيابون رو صندلي چرخ دار نشستي ملت رو كـيـر خودت كني و بشون بگي بيان هــُلت بدن !حتي واسه شاشـيدنتم يكي باس كمكت كنه ! بميرديگه نــَسناس !