[سه نفر داخل ِ دکه ، ناگهان یه مشتری میاد ، یه زن ِ میانسال ِ چادری ، دستش دو تا کاغذه ، یکیش ُ میده محسن و میگه : ]
- سلام اقا ، یه دونه از اینا میخوام ....
[محسن رو کاغذ ُ میخونه ُ به رنگ ِ لبو میشه ]
- مطمئنی از اینجا میگیری ؟
- آره ، دخترم همیشه میاد از اینجا میخره !
- ما از اینا نداریم اینجا .....
[محسن به حالت "چه گوهی بخورم" اینور اونورُ نگاه میکنه ، نگاهش به اون یکی کاغذ میافته :]
- میشه اون یکی کاغذ ُ ببینم ؟
- بله !
- آها .. خانواده ی سبز .. این یکی هم از این مغازه ی سر کوچه بگیرین داره ....
[مشتری کاغذ اولی رو میگیره و میره ....]
- رو کاغذه چی نوشته بود ریـ.ـدی به خودت ؟
- "نوار بهداشتی بالدار ِ بزرگ" :|